امروز بوی فلفل دلمه ای سبز میداد ، میدونستی من وقتی میگم روزم بوی فلفل دلمه ای سبز میده یعنی چی؟ یعنی زنده گی! میپرسی حتمن زنده گی برات چه شکلیه ؟  بهت میگم ، زنده گی ؛ شبیه اون تیکه از شعر کمالدین اسماعیله شاید  " دل بر احوال روزگار منه ، رنج بر خود باختیار منه"

یا شبیه اون تیکه از شعر مولوی " ما زبان را ننگریم و قال را، ما روان را بنگریم و حال را! " 

روزای فلفل دلمه ای قلبم هزار برابر میزنه ، تو آینه به خودم چشمک میزنم، هشت لیوان آب میخورم، از دوییدن با سرعت 11 روی تردمیل خسته نمیشم، کمتر چای میخورم و بیشتر میخوابم! خیلی بلد شدم تو این روزا تو اوج بمونم و یه لحظشم از دست ندم، اره راستش شده که بزنم به خاکی ولی خوب فرمونه دیگه مگه نه؟ خوابه دیگه به چشم آدم میاد مگه نه؟ اره حتی شده وسط اوج و خوشحالی بکوبم به درخت!  اما عجیب آرومم ، نه نگران بیمه نبودن ، نه نگران خسارت ، نه نگران ممکنه دیر بشه ، عجیب غریب رگ شیرازیم جریان پیدا میکنه! 

بعضی روزاشم بوی ویکس میده!  حتمن الان میپرسی یعنی چی بوی ویکس میده؟ یه جایی خوندم "یه بیماری‌ای هست به اسم «نفرین اودین» یا «هایپوونتیلاسیون آلوائولار». به این صورت که آدم مبتلا، توانایی نفس کشیدن غیرارادی رو از دست می‌ده. یعنی مدام باید به خودش یادآوری کنه که نفس بکش! نفس بکش!" دقیقن همین شکلی، همین قدر قناری معدن طور!  همین قدر خفه ان. ولی خیلی بلد شدم اونقدری که ویکسُ میمالم به تن و بدن زندگیم میگم چیزی نیست یکم استراحت!  بعد رو میکنم به آسمون و میگم " ببین حالمو ، وقتشه ، گیو می اِ فوکین ساین! "و من اعتقاد دارم زنده گی پره از گوشه و کنایه های کوچیک ، اعتقاد دارم یه نفر تو اشکامون بیداره ، تو خنده هامون بیداره ، تو شونه کردن موهامون ، تو آینه شکل درآوردن صبحای قبل دانشگاه ، بیداره و حواسش هست بهمون که مدام شبیه مولوی میگه " در این دنیا اگر همه چیز را فراموش کنی باکی نیست. تنها یک چیز را نباید از یاد برد. تو برای کاری به دنیا آمدی که آگر آن را انجام نرسانی، هیچ کاری نکرده ای. از آدمی کاری بر می آید که آن کار نه از آسمان بر می آید و نه از زمین و نه از کوه ها"

من یاد گرفتم دیگه تو روزای خستگی  مثل اون متنی که خوندم "خسته شدن نشونه‌ی کُفره! اینو هیچ پیامبری نگفته ولی من بهش ایمان دارم. خسته نشو. حتی اگه یه دنیا جلوت واستاده باشن تا بخوری زمین و بهت بخندن. معجزه همیشه هم واسه‌ی پیامبرا نیست. حتی اگر هم باشه، بیا و پیامبر باش! " پیامبر خودم باشم! وصیتم برای آیندگان هم همینه. 

زنده گی یعنی عشق!  یعنی اون تیکه از دیالوگِ  سریالی که کاش ببینم ، که درک و مردیت عجیب با این دیالوگ روانمو ریختن بهم 

Derek: What do we want to promise each other?

Meredith: That you’ll love me even when you hate me

Derek: To love each other even when we hate each other…No running. Ever. Nobody walks out, no matter what happens.

Meredith: No running.

زنده گی همین شکلی باید فلفل دلمه ای باشه ، باید عشق باشه توش، صفا باشه ، صمیمیت باشه باید زنده باشه. 

بهت گفتم "اتفاقا چندتا متن همینطوری پیش نویس کردم نذاشتم  شاید اون چیزی که میخواستم در نیومدن  " 

بعد نُت گوشیمو باز کردم، همه چیو بهم چسبوندم تا بنویسم برات .

 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وی ای اِمو آشنایی با سگ پامرانین و سگ چاوچاو خطی در فیروزه داریم معمار خودت باش ترک فیلم کابينت سازي metal bearing - babbittalloy.com Jamie البوم بچه های کارون